
این داستان پارتیِ و خیلی هم جذاب پس حتما ادامه بده
سلام اسم من ماری هستش ۴۵ سالمه و دلیل اسمم اینه که مادرم اهل فرانسه و پدرم اهل انگلیس و پس از بدنیا اومدن من مادرم تصمیم میگیره بیاد ایران و اینجا موندگار بشه و من توی سن ۱۸ سالگی عاشق ی پسر روس میشم که بدلیل اینکه مادرش و پدرش ایران نبودن و خودش بخاطر ی سری از مشکلات خانوادگی به ایران میاد تصمیم میگیره که من هم با خودش ببره و بعد ما با هم ازدواج میکنیم و بعد از ۲ سال با هم بودن من از ایگور حامله میشم و خدا بهمون ی دختر زیبا میده و ما اسمش رو ایرینا میزاریم ولی بعد از بدنیا اومدن ایرینا کل زندگیمون تغییر کرد چون ایگور به من خیانت میکنه و بریم داستان خیانتش رو بگم براتون من ی روز رفتم بیرون ایگور رو با ی دختری دیدم که دهنم باز موند چون اون........
ادامه داستان در پارت بعدی شرط ۵ لایک پارت بعد:)