♡best friend♡

به وبلاگ ما خوش اومدین♡ ☆ما اینجا کلی داستان های جالب و عاشقانه و دارک داریم حتما ی سر بزنید☆

رمان منحرفی پارت پانزدهم

میریم واسه پارت یکی مونده به آخر پارت آخر خیلی حساسهه

که یهو گفت ایگور مواظب باش ایرینا چیزی نفهمه‌ها چون ایرینا دختر خیلی حساسیه مواظب باش از این رابطه‌ای که مثل شب عروسیمون برقرار می‌کنیم بویی نبره چون بچه‌ام خیلی حساسه حالا که همه چیز تموم شده بود می‌خواستم به ماری واقعیتو بگم که من بچه‌مونو کشتم واقعیت رو بگم ولی انگار نمی‌تونستم بهش بگم گفتم آروم آروم بهش میگم شروع کردم به مقدمه چینی اول بهش گفتم که ماری یه چیزی بهت بگم قول میدی عصبانی نشی ماری گفت بستگی داره چی باشه گفتم ماری ایرینا ما رو ول کرد و رفت گفت که مگه میشه اون فقط یه بچه است چه جوری می‌تونه مارو ول کنه هو بره ایگور تو رو خدا درست حرف بزن گفتم ماری منظور از اون رفتن نیست منظورم از رفتن اینه که رفته پیش کسی که بیشتر از ما مراقبشه ماری گفت ما مادر پدرشیم چه جوری کسی هستش که بیشتر از ما می‌تونه مراقبش باشه گفتم خدا نفهمیدم ماری چیکار کرد فقط دیدم که ماری داره دو دستی می‌زنه تو سرش گفتم ماری نکن چیکار می‌کنی گفت که خدایا نه نه چرا بچه‌مو ازم گرفتی گفتم مارو خدا حتما صلاح ایرینا رو میخواست گفت صلاح صلاح اینه که الان بچه مون پیشه مون باشه گفتم عیبی نداره نه اینکه برام مهم نباشه نه منم به اندازه تو بلکه بیشتر ناراحتم ولی میگم که بیا باهم از اول زندگیمون رو بسازیم همونطور که تو میخوای گفت باید بهم فرصت بدی پنج ماه گذشت ی روز که خواب بودم ماری اومد اروم اروم لباسامو درآورد و خودش هم لخت خوابید روم بعد از پنج ماه شروع کردیم به رابطه برقرار کردن ی ماه بعد داشتیم کم کم میخوابیدیم که ماری رفت دستشویی یهو جیغ زد 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

میریم واسه پارت آخرر

تصویر پروفایل 🦋 ƧΛПΛ 🦋 سطح تجربه 🦋 ƧΛПΛ 🦋
🦋 ƧΛПΛ 🦋
2 ماه پیش
عالی بید پارت بعدیییییی
تصویر پروفایل lady.bug سطح تجربه lady.bug
lady.bug
2 ماه پیش
چشم🙃
مثل همیشه عالی بود 👌
تصویر پروفایل lady.bug سطح تجربه lady.bug
lady.bug
2 ماه پیش
مرسی😇
ارسال نظر آزاد است اما می‌توانید برای استفاده از امکانات و کسب تجربه وارد شوید
پاسخ به
لطفا دوباره تلاش کنید
نظر ثبت شد
قدرت گرفته از بلاگیکس ©