
شرط عمل شد پس بزن بریم واسه پارت نهممم
از خونه زنگ زدن گفتم چی گفتن حال بچم خوبه که زد زیره گریه گفت الان از پیشش اومدم گفتم خو حالا چرا گریه میکنی گفت رفته بیرون این پرستار دیوانه هم حواسش نبوده به ایرینا،ایرینا هم رفته افتاده تو حوض تو حیاط داد زدم گفتم چی میگی بعدش خودم جواب خودمو دادم یعنی بچم بچم نه نه اتفاقی نیوفتاده داری دوروغ میگی چیزی نشده من میدونم ایگور فقط اگه بفهمم دوروغ گفتی زندت نمیزارم و پاشدم رفتم که ایگور اومد بقلم کرد گفت کجا میری الان تو کما گفتم ایگور ایگور ولم کن داری دوروغغ میگی گفت نه به جان بچه ای که تو راهه گفتم الان کجاس گفت توی اتاق بقلی بخاطر تو آوردمش اینجا دوییدم رفتم دیدم بچم بچم نفس نمیکشه داد زدم ایرینااا گفتن ایرینا تو کما گفتم حرف دهنتونو بفهمید منو بردن بهم سرم زدن دیگه هیچی نفهمیدم (از زبون ایگور:نمیخواستم به ماری بگم که بچمون تو کما ولی انگار نمیتونستم یهو از دهنم پرید بیرون بعد پاشد رفت اونجایی که دخترم مثل فرشته ها خواب بود توی اتاق بقلی وقتی ایرینا رو دید مثل دیونه ها شروع کرد به داد زدن جیغ زدم رفتم جلو که بغلش کنم هلم داد و گفت همش تقصیر توعه همششش گفتم تو الان حالت خوب نیست برو بخوب گفت الان بهترین موقع اس خیلی هم حالم خوبه بچم الان بچمم اینجا هست داره صدای مارو میشنوه ببین رفت جلو سر شو گذاشت رو قلب ایرینا و داد زد بچم بچم نفس نمیکشه پرستار ها اومدن و بردنش بهش آمپول بیهوشی زدن و بیهوش شد اما ایرینا نصف پرستار ها رفتن سمت ایرینا که دیدن ایرینا نفس نمیکشه اونجا بود که کمرم شکست دیگه نتونستم پاشم سرم رو گذاشتم رو زمین و داد زدم و به معنای واقعی اونجا مردم نمیدونستم باید جواب ماری رو چی بدم اعذاب وجدان داشتم چون ماری راست میگفت همش تقصیر من بود من اگه نمیرفتم پیش اون مونای کثافت بیشعور سو استفاده گر الان ماری پیش ایرینا بود و بچم الان داشت با عروسکاش بازی میکرد و همه چی تبق روال پیش میرفت ولی نشد نشد که بشه بلند شدم از رو زمین رفتم بیرون و با کسی که جلوم ایستاده بود بهم ریختم اون....
پارت دهم با ۷ تا کامنت ببینم چیکار میکنید دیگه