♡best friend♡

به وبلاگ ما خوش اومدین♡ ☆ما اینجا کلی داستان های جالب و عاشقانه و دارک داریم حتما ی سر بزنید☆

رمان منحرفی پارت چهاردهم

بعد از مدت ها اومدم بلاخرهههه

که یهو دیدم خط دستگاه صاف شده داد کشیدم پرستار ها همه اومدن و منو بیرون کردن اصلا تو حال خودم نبودم اون حالم توصیف نشدنی که از پشت شیشه دیدم دارن ماری رو احیا میکنن انقدر که تو این چند روز گریه کرده بودم چشمام باز نمیشد مونا اومد جلو و خداروشکر ایندفعه خودش رو مقصر میدونست اومد بقلم کرد گفت گوه خوردم ببخشید همش تقصیر من بود اشتباه کردم الان تو باید به ماری از پشت شیشه دلداری بدی باهاش حرف بزنی حالش رو خوب کنی نه اینکه گریه کنی از مونا توقع این همه دلداری دادن رو نداشتم یهو بقلش کردم جا خورد گفت ایگور نکن من نمیخوام که بخاطر من ماری از بین بره همون لحظه دکتر اومد گفت نمیدونم متأسفانه یا خوشبختانه اینکه زنتون از مرگ نجات یافت و متأسفانه نمیدونم چجوری به اذن خدا زنتون حامله اس برگشتم گفتم حضرت مریم که نیس گفت نه احتمال میدیم از قبل اسپرم داخل تخمک مونده بوده و یه جوجه تشکیل داده خیلی خوشحال شدم از اینکه خدا دید تنهاییم بهمون ی بچه داده مونا هم گفت منم از زندگیتون میرم بیرون خاله خیلی اسرار کرد گفت بچه خامی نکن شاید اصن ماری بر نگرده که مونا با پشت دست گذاشت تو صورت مامانش گفت چطور خاله ای هستی که روت میشه به خواهرزادت انقدر بدی کنی خاله هم لال شده منم رفتم سمت ماری دیدم از پشت شیشه که ماری بهوش اومده خیلی خوشحال شدم دست تکون دادم دست تکون داد بعد دکتر اومد گفت این خبر نمیدونم خوبه یا بد ولی خاطرات رو یادت نمییاد فقط آدما رو با بعضی از خاطرات خوب یادشه از این قضیه یکم خوشحال شدم که یادش نیست رابطه منو و مونا رو بعد رفتم سمت ماری که در رو باز کردم رفتم داخل گفت منو بقل کن مث شب عروسیمون داشت قضیه خوب پیش میرفت که.....

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پارت رو بعدی فردا میدم🥲

تصویر پروفایل •••Meliii سطح تجربه •••Meliii
•••Meliii
2 ماه پیش
عالیییییییی
تصویر پروفایل lady.bug سطح تجربه lady.bug
lady.bug
2 ماه پیش
مرسییی❤️💕
خیلی عالیییی 👍🥹
تصویر پروفایل lady.bug سطح تجربه lady.bug
lady.bug
2 ماه پیش
ممنون❤️🙃
ارسال نظر آزاد است اما می‌توانید برای استفاده از امکانات و کسب تجربه وارد شوید
پاسخ به
لطفا دوباره تلاش کنید
نظر ثبت شد
قدرت گرفته از بلاگیکس ©