♡best friend♡

به وبلاگ ما خوش اومدین♡ ☆ما اینجا کلی داستان های جالب و عاشقانه و دارک داریم حتما ی سر بزنید☆

رمان منحرفی پارت چهارم

این پارت طولاتی تر از پارت های قبلی پس بریم ادامه رو ببینیم 😈

یهو رفتن تو اتاق ایگور هی به مونا میگفت میخوام دوباره عین سری قبلی جرت بدم وقتی من فهمیدم سری قبلی هم وجود داره خیلی حالم بدتر شد در باز بود البته نصفه بعد دیدم که مونا شروع کرد به در آوردن لباس ایگور و اونم خیلی حال میکرد ایگور داشت کم کم آه میکشید که مونا گفت ک.......ص........م میخواد که دسته بیلت بره توش و جرش بده و بعد خندیدن من ایرینا رو سپرده بودم به لیزا پرستار و خدمت کار مون ولی ایرینا اصلا اونو دوست نداشت و دلش میخواست پیش خودم بمونه ولی بخاطر زندگی اونم که شده باید ی کاری میکردم ولی سست شده بودمو افتاده بودم رو زمین که ایگور شروع کرد به ت.....ل......م.....ه زدن و مونا داشت جیغ میزد که منم جیغ زدم و بیهوش شدم....( از زبون ایگور:دیدم که جز مونا یکی دیگه جیغ زد ترسیدم و یادم افتاد در بازه خودمو سریع رسوندم بیرون و دیدم که ماری روی زمین افتاده و لباسم رو پوشیدم و بغلش کردم و با مونا بردیمش دکتر ولی مونا هی تو راه حالت لوس مانند میگفت من که هنوز ا.....ر.......ض.......ا نشده بودم چرا ول میکنی یهو من گفتم کصخلی شرایط رو نمیبینی و ادامه دادم بس کن مونا این عشقمِ ماری تو ک.....ی......ر منم نیستی و مونا میگفت که اره اگه عشقته پس چرا ولش کردی و من هیچ جوابی نداشتم که بدم چون واقعا دلم شیطنات میخواست و بعد رسیدیم دوباره ماری رو بغل کردم و بردم تو بیمارستان و دکتر اومد بالا سرش و ازش کلی آزمایش گرفتن و گفت ۱۰ دقیقه دیگه آماده میشه و بعد از اینکه آزمایش ها آماده شد منو کشید کنار و بهم گفت که خانم شما........

 

 

 

میریم واسه پارت حساس پنجم شرط ۵ لایک😈

قدرت گرفته از بلاگیکس ©