
اینم سومین قسمت تو امروز واسه جبران😔
این دفعه هم که پسری که من عاشقش بودم و از دست دادیم آره بچهای که تو شکم ماری بود پسر بود وقتی که فهمیدیم ایرینا دختره درسته خورد تو ذوقم ولی جلوی ماری بروز ندادم من از اول عاشق پسر بودم تازه فهمیدم چه گندی زدم به زندگیم همش داشتم به خودم و مونا لعنت میفرستادم تا دیدم کامل زیر ماری پر خون شده فقط بلندش کردم و بردمش پایین که سوار ماشین کنم ببرمش بیمارستان اما انگار مریم عین پسرمون شد نمیخواستم که باور کنم ماریم از دست دادم ماری تنها کسی بود که توی زندگی میتونستم بهش بار باشم اما نادونی خودم از دستش دادم نمیخواستم باور کنم نمی خواستم چون که..... وقتی رسیدیم بیمارستان همه دکترا از ماری قطع امید کرده بودند سریع فرستادن اتاق عمل وقتی از اتاق عمل در اومد بیرون فکر کردم که همه چیز تموم شده داشتم گریه میکردم آره منی که تا حالا گریه نکرده بودم داشتم گریه میکردم دست خودم نبود مونا هم انگار تازه فهمیده بود که چه غلطی کرده با زندگی من هی میومد بغلم میکرد ببخشید ایگور ببخشید ایگور من اصلاً من اصلاً نمی دونستم باید جواب کی رو بدم چیکار کنم که توی همین فکرا بودم دکتر اومد پیشم و گفتش که ماری وضعیتش بهتر شده اما هنوز تو کما چی کما نمیدونستم واقعاً دکترا چی میگن انگار نمیخواستم باور کنم اصلاً نمیخواستم باور کنم تا اینکه خودم رفتم پیش ماری واقعا این اون ماری نبود که من میشناختم چون اون......
این پارت هم تموم شد باید کم کم بریم واسه پارت های آخر😔😔