رمان منحرفی پارت سوم
23:05 1402/11/19 | lady.bug

فکر نمیکردم ازم حمایت شه پس بخاطر حمایت های زیاد تون میریم واسه پارت سوممممم
یهو ی پیرمرد از اون خونه بیرون اومد و من سریع رفتم و نزاشتم در بسته شه رفتم دیدم ایگور و دختر خالم مونا منتظر آسانسور هستن که سریع رفتم تو پله ها قایم شدم که دیدم رفتن طبقه سوم فقط دوییدم طبقه سوم که دیدم رفتن توی ی خونه که لای درو باز گذاشتم احساس کردم خواب بودم داشتم از شدت ذوق میمردم مطمئن بودم که خداوند هم بی تاثیر نبوده و بدون هیچ معطلی رفتن داخل اتاق و شروع کردن به........
میریم انشاالله واسه پارت چهارممم شرط ۸ کامنت🙃