♡best friend♡

به وبلاگ ما خوش اومدین♡ ☆ما اینجا کلی داستان های جالب و عاشقانه و دارک داریم حتما ی سر بزنید☆

رمان منحرفی پارت هفتم
13:15 1402/11/23 | lady.bug
رمان منحرفی پارت هفتم

بریم واسه پارت هفتم اما چون چند روزه که فعالیت نداشتیم امروز دو پارت میادددد

سر اینکه اون حامله شده بود من که جا خورده بودم گفتم چی گفت ترو خدا جون بچمون در خطره خواهش میکنم میکنم عصبی نشو گفتم کدوم بچه من بچه رو که باباش انقدر هوله که میوفته دنبال دختر خالم رو نمیخوام بابایی که دختر خالم رو حامله کرده رو نمیخوام گفت گوه خوردم تو فقط عصبی نشو فقط بخاطر بچمون خواهش میکنم گفتم فقط بچمون من ادم نیستم که خودم جواب خودمو دادم گفتم ماری اگه آدم بودی که نمیرفت دختر خالت رو حامله کنه معلومه نمیخوادتت گفتم ایگور من طلاق میخوام اسگور گریه کرد من تابحال گریه ی ایگور رو ندیده بودم گفت گوه خوردم غلط کردم اصن تو هر چی بگی گفتم من فقط طلاق میخوام این حرف آخرمه که بلند شدم و ایگور رو ول کردم فکر کنم نیم ساعتی شد که رفته بودم بیرون و انقدر گلوم درد میکرد بخاطر جیغ هایی زده بودم که صدام در نمی اومد پرستار اومد جلو و گفت که اگه همینطوری پیش برم تا فردا بچم میمیره درست بوددکه من اون بچه رو نمی خواستم ولی گفتم اگه این پسر باشه میاد جای باباش رو میگیره و من دوری ایگور رو حس نمیکنم چون مصمم شده بودم که طلاق بگیرم من حق طلاق داشتم و خونه ای که توش زندگی میکردم مال خودم بود و مهریه ام هم زیاد بود که من دو هفته تو بیمارستان بودم و از بیمارستان فرار کردم و رفتم بیش پلیس و با پلیس رفتم در خونه ی خودم که وقتی در رو باز کردم با صحنه بدی مواجع شدم که جا خوردم اونجا.....

 

 

شرط نداریم چون چند روزه که فعالیت نداشتیم دو پارت پشت سر هم میاددد

قدرت گرفته از بلاگیکس ©