♡best friend♡

به وبلاگ ما خوش اومدین♡ ☆ما اینجا کلی داستان های جالب و عاشقانه و دارک داریم حتما ی سر بزنید☆

رمان منحرفی پارت پنجم
21:06 1402/11/20 | lady.bug
رمان منحرفی پارت پنجم

مثل اینکه خیلی خوشتون اومده پس میریم واسه ادامهههه

منو کشید کنار و بهم گفت خانم شما بارداره و بچه الان وضعیتش خیلی وخیم بخاطر استرس و شوک زیادی که به مادر وارد شده منم که انگار زبونم قفل شده بود به پته پته افتادم دکتر ازم خواهش کرد تا واقعیت رو بگم شاید تونست کمکی کنه منم که نمیتونسم حرف بزنم دکتر گفت باشه حرف نزن فقط اگر اتفاقی واسه زن و بچه خودت افتاد ننداز تقصیر من منم که تازه به خودم اومده بودم داد زدم گفتم میکشمت مونا دیدم مونا غیبش زده و ماری هم تازه بهوش اومده بود رفتم بغلش کنم و نازش کنم که جیغ زد اون دست نجس تو به من نزن ولم کن )از زبون خود ماری:اومد تو اتاق و داشت بهم نزدیک میشد و منم کل توانی که داشتم رو داد زدم و گفتم اون دست نجست به من بخوره میشکونمش که گفت غلط کردم ماری گوه خوردم ماری اصن تقصیر دست من نبود گفتم تقصیر تو نبود چرا بزور باهات رابطه برقرار کردن اونم دیگه حرفی واسه گفتن نداشت گفت تروخدا بخاطر ایرینا و این بچه جدیدمون کوتاه بیا من شوکه شدم بچه جدید دیگه کیِ؟   وکلی سوال های دیگه تو ذهنم پیش اومد ولی از اون بدتر کل فکرم رفت سمت ایرینا گه الان چی میخوره گریه میکنه میخنده حالش خوبه یا نه تو همین فکر ها بودم که یکی بهم زنگ زد اومدم گوشیمو برداشتم و اون اسمی که دیدم برام غیر قابل باور بود اون......

☆میریم واسه پارت ششمممم شرط ۱۰ کامنت☆

قدرت گرفته از بلاگیکس ©